روزای سخت سربازی

امروز به خاطر اینکه توی مسجد نشستم درس خوندم وقتی مراسم بود چقدر حرف شنیدم  و چقدر حالم گرفته شد. جی جی شای حرف خاصی نزد ولی خدایی خیلی اذیتم :( تازه اینا و موارد قبلی گیر دادن به درس خوندنم توی پادگان حسابی روحیه امو داغون کرده. وارد فاز منفی داغونم شدم فاز منفی ایی که همش به خودم سخت میگیرم 

+ حقیقتا دلم میخواد بمیرم از بس که این زندگیم بهم ریخته هست :/

  

:(

اومدم کتابخونه و یه نیم ساعتی درس خوندم یکم درسهایی 1100 را دارم مرور میکنم . نگرانی من از الان که سرباز هستم نیست ؛ نگرانی من برای موقعی هست که سربازیم تموم میشه. چه مهارت هایی کسب کرده ام ؟ برای وورود به بازار کار آماده ام ؟ یعنی خود سربازی الان مهم نیست بلکه تنها چیزی مهمه اینه که از این فرصت باید برای باد گرفتن استفاده کنم و گرنه باخته ام  و خب این کار سختی هست باید بشینم برنامه نویسی یاد بگیرم سخته برای من. زبان باید بخونم حسابی و همه اینها اینکه سرعت پیشرفت من هم کند هست و خب این کند بودن سرعت پیشرفت تا حدی طبیعی هست. یه راه حل اینه که باید یه روتین ایجاد کنم توی محیط اروم وارد فاز کار عمیق بشم. مثلا اینکه امشب اومدم کتابخونه 
+ از نظر عاطفی واقعا حالم گرفته است. همه بلاهایی که داره سرم میاد هم بخش زیادیش به خاطر سائل و درگیری های عاطفیم هست. اتفاق بد اینکه حسم را به ر از دست داده ام. این خیلی سخته :/ نمیدونم اگه تهران بودم و یا اینکه مهر امسال میرفتم دانشگاه تهران اوضاع چطور بود میشد یه رابطه خوب داشت میشد رایت کمیستری را بین خودمون ایجاد کنیم ؟ اصن من پسر خوبی براش بودم /؟ ما به درد هم میخوردیم ؟ وقتی اون کسی بود که منو دوست نداشت ( اونجوری که من دوستش داشتم ) خب من چیکار دیگه یتونم بکنم ؟  این زندگی بهم ریخته ام اصن تکلیفش با خودش معلوم نیست و من همش گیجم و دارم دور خودم میچرخم و حسابی دلتنگ ام  

مرداد

+چند روز پیش  که از پایگاه برمیگشتم سر چهارراه تصادف کردم 

بی احتیاطی از خودم بود و شانس اوردم که پام نشکست اما داغون شد موتورم هم داغون شد 

الان پام یکم بهتر شده اما هنوز نمیتونم خوب راه برم

کاش مجبور نبودم با موتور برم پایگاه 

+این چند روز که حالم اونقدرا جالب نیست مخصوصا امروز که باز حس دلتنگی میکنم :(

اما خب چاره چیه ؟ فکر کنم باید به سینگل بودن عادت کنم 

میدونی اون یه پسری را میخواد که پولدار و خوشتیپ و من که نه خوشتیپم نه پولدار :)

بهتره که تمرکزم را بزارم روی برنامه های زندگی خودم 

فعلا که از همه چی عقبم 

الان این همه زبان باید بخونم برای تافل و  جی آر ایی 

شش  ماه دیگه دلاینم هست 

برنامه نویسی هم باید کار کنم 

آخ همه چی از برنامه عقبه :)))

+نوشتن یکم آرومم میکنه :))

جمعه

این چند وقت وب نمی نوشتم 

از موقعی که وبلاگ قبلیم را از کار انداختم دیگه نمی تونستم بنویسم 

این چند وقت اتفاق خاصی رخ نداد 

خدمت روزمرگی شده  

+احساس تنهایی میکنم :(


بی حوصله

این چند روز خیلی بی حوصله ام و نمیدونم چرا 

نمیدونم چی شده

که نمیتونم :(

هییییییی

دلم گرفته :(

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دلم پرواز میخواد

همه کارهام  روی همدیگه جمع شده 

متاسفانه از مسیر اصلیم خارج شدم و روز هام بی هدف شدن 

دوباره باید برگردم به مسیر 

امروز

+یه تحقیق دارم 

یه ارائه باید آماده کنم 

و اینکه باید برم به دایی سر بزنم 

موندم چجوری اینا را جمع کنم 


For the record :)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

the archive

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

و تلخی بی پایان

این جا دیگه به آخرش رسید 

اما من  نمی شه که  ننویسم

کسی آدرس خواست کامنت کنه پایین براش بفرستم به ایمیلی یا وبلاگش 


نا امید خسته

بعدازظهری خانواده میخواستن برن بیرون 

من که اصن حوصله نداشتم 

دیگه به اصرار رفتم 

همش توی پارک قدم زدم و به شرایط فکرکردم 

خب من خیلی جاها مقصرم 


وقتی اومدم خونه همه پیامهای تلگرام را پاک کرده بود 

این یعنی یا خیلی ناراحته یا میخواد فراموش کنه

جملات خوب کتاب

But when I tried to get my views published, most of my colleagues did not agree at all. First they said that emotion was something that adults should control. Indeed, that too much emotion was the basic problem in most marriages. It should be overcome, not listened to or indulged. But most important, they argued, healthy adults are self-sufficient. Only dysfunctional people need or depend on others. We had names for these people: they were enmeshed, codependent, merged, fused. In other words, they were messed up. Spouses depending on each other too much was what wrecked marriages!.

Love has an immense ability to help heal the devastating wounds that life sometimes deals us.








کتاب

دارم کتاب hold me tight  مرا در آغوش بگیر را میخونم 

نمیدونم فارسی اش هست یا نه  من که دارم زبان  انگلیسی اش را میخونم 

حال میکنم با این کتاب های روانشناسی 

این کتاب در مورد روانشناسی رابطه ها هست 

من تجربه زیادی ندارم اونقدرا ها  هم اجتماعی نیستم 

اما علم میتونه خیلی جبران  کنه 

اون روز توی بازی مافیا من با دقت به زبان بدن بچه ها حدس های خوبی میزدم 

این نشون میده واقعا این چیزا موثر بوده 

 اصن مطالعه برای داشتن یه رابطه پایدار لازمه 


منِ نو

1- دوست داشتن همه  آدما 

با اینکه از آدما فراری خواهم بود اما همه را دوست خواهم داشت 

همه انسان ها با خوبی ها و بدی هاشون :)


2-قبلا قرار بود جوری باشم که همیشه انتظار اینو داشته باشم که آدما تنهام بزارن 

قرار بود همیشه آماده باشم (عین یگان آماده سربازا خخخ  )

اتفاق دیشب بهم نشون داد تو این مدت دقیقا جهت عکس پیش رفتم 

این مدت احساسم نسبت به اون آدم قوی تر شده بود 

اما قرار بود وقتی اون آدم خدافظی میکنه  هیچیم نشه  نه اینکه دچار panic attack  بشم 

نه اینکه حتی نفس کشیدن برام سخت بشه 


3-قرار بود دوست معمولی باشیم. دوست های معمولی خوب 

سعی کن بشناسیش هنوز خیلی مونده 


4- بودنش بهم انگیزه میده

فراری ام از آدما

از وقتی رفتی با همه سردم بی تو از آدما فراری ام
هر کی می بیندم میگه چه حیف شبیه عکسه یادگاری ام



این حس و حال منه الان :(
دوست ندارم حرف بزنم 
با هیشکی :(
یعنی الان با خواهرم هم حرف زدم تازه حس مزخرف تری پیدا کردم 
همه هم که تا حرف دلتو بدونن فقط مسخره ات میکنن :((
من  با حرف زدن خالی میشم 
اما الان یه حس ترس توی دلم هست 
از حرف زدن و پس زده شدن
این مکانیسم دفاعی  ذهنه 
اتفاقا خیلی  موثره 
نشنیدی میگن آخرین سنگر سکوته ؟
ممنونم ازت که اومدی اینجا 
ممنون که دیگه هم بلاک نیستم 
ممنون که همه اذیت کردنای منو تحمل  کردی 
ممنون بابت همه خوبی هات 
من شاید نتونم هیچ وقت با خودم کنار بیام 
و میدونم هیچ وقت فراموشت نمیکنم 
حتی اگه حرفی نزنم 
حتی اگه توی آخرین سنگر باشم :(
اینا شبیه خدافظی ان اما خدافظی نیست 
چیزی که واقعا حس میکنم را میگم 
منی که بچه ها توی دفترم برام نوشته بودن شجاع و مصمم 
الان دیگه دل و دماغ مبارزه ندارم 
دیگه دل و دماغ حرف زدن  را ندارم  همین 
انگاری که تو یک ساعت سالها پیر شدم 

نمیدونم این رنج از احساسات چطور  اتفاق میوفته 


...


قلب آدم که میشکنه 

نفسها تند میشن 

قفسه سینه سنگین میشه 

و واقعا حس درد داره عین درد فیزیکی !

من فقط مشتم را گرفته بودم که آروم بمونم :(

این چند وقت کلا از نظر فیزیکی هم ضعیف شدم 


...




دیشب خواب دیدم که منو ول کرده رفته 

سرش داد زدم : دروغگو !!!

و راهمو گرفتم رفتم :(

خواب بدی بود :(


زندگی


از پادگان که اومدم ییرون  سوار ماشین شدم و خب از لباسام مشخص بود سربازم :)

آقا هه در مورد سربازی خودش میگفت از سختی ها و اینکه درآمد خیلی کمی داره یه سرباز 

گفتش "من همونجا فهمیدم که یا باید یه حرفه ایی را یاد بگیرم یا درس بخونم"

"همین شد که کلاس های فنی حرفه ایی میرفتم حین خدمت سه تا دوره  فنی را تموم کردم "

"بعد خدمت هم کنکور دادم و دانشگاه مهاجر قبول شدم  و بعدش تا فوق رفتم  الانم تدریس میکنم از دانشگاه میام :))"

و من حسابی حال کردم که چقدر خوب از فرصت هاش استفاده کرده 

الانم استخدام رسمی تو راه آهن بود 

وخلاصه زندگی روی روال 

این نشون میده میشه شرایط سخت باشه 

اما باز هم موفق شد 

همین امروز وقتی میخواستم دفترچه ام  را از سرگرد ق بگیرم 

ازم پرسید خب  آقای ر  بشین ببینم امروز چرا زاغه نرفتی ؟

خلاصه حرف زدیم بعدش گفت تو که این همه درست خوبه چرا انقدر سخت میگیری 

گفت تو الان جوونی اگه جای من بودی پس چیکار میکردی ؟

خلاصه حسابی بهم انگیزه داد 

گفتش برو اصن کلاس های اعتماد به نفس و ...

من از ارتباط با ادما فراری ام  

ترجیح میدم سرم توی کار خودم باشه 

حوصله  آدما را ندارم 

مخصوصا الان ...

اما اگر آدم اجتماعی ایی بودم خیلی زندگیم بهتره میشد  !!! 





شاید مسخره به نظر برسه 

با اینکه حسابی  دلم گرفت اوندفعه ایی 

اما دلم میخواد  می شد  باهاش حرف بزنم

 ولی غرورم اجازه نمیده بازم بهش پیام بدم 

انگاری منتظر پیام اونم 


 یه موقع هایی آدم ها میرسن به جایی که 

دیگه انقدر  دلشون شکسته که دیگه مهم نیست 

دیگه مهم نیست ...


نیاز به حرف زدن

من آدم برونگرایی هستم اما ارتباط برقرار کردن با بقیه خیلی برام سخته 


منِ وابسته شده :))

حرف زدن باهاش حتی با این دوری همون قدر حس خوب بهم میده که توی شرکت می دیدمش 

درسته  من خیلییی  ارتباط مستقیم را بیشتر دوست دارم  اما خب بودن همین چیزای کوچیک دوباره معنا را به زندگی بر میگردونه و منو از نگرانی در میاره 

ومن الان میتونم برم درس بخونم با قلبی پر از حسهای خوب :)

خدایی توی انتخابم اشتباه نکردم :))

نگرانی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بازگشت به اصفهان

از هوانیروز تهران تقسیم شدیم برای شهر های دیگه 

من دوست داشتم همون تهران بمونم 

هم  به خاطر کار و هم به خاطرارتباط های بیشتر توی تهران و آدمای متفاوتی که هر روز میدیدم  و   اینکه  میتونستم رویا را ببینم 

ازم پرسید بچه ی کجایی 

من بی تو اصلا نیستم

امشب به سمت تهران راه میوفتم 

خب این مرخصی ده روزه خیلی خوب نبود 

هم اینکه خیلی درس نخوندم هم اینکه ارتباط  خوبی نداشتم 

امروز ص زنگ زد یک ساعت با این دوست هم خدمتی حرف زدم 

متاسفانه بد قولی هم بهش کردم 

اصلا خوش نگذشت :(

نمیدونم چرا :(

کاش میشد یه سری چیزا را از ذهنم بیرون میکردم 

عنوان آهنگی از چاووشی هست


راه اشتباهی

الان روزای سختی ان و حس مزخرفی نسبت به خودم دارم 

جدا شدن یا تنهایی انقدرا سخت نیست 

اما کارای اشتباهی  که توی ارتباطم انجام دادم همش توی ذهنم هست :(

خدایی حس خیلی بدیه 

کاش میشد برگشت به چند ماه قبل و بهتر بود 

مشکلات من خیلی پایه ایی ترن 

سالها کلی چیزای بد همراهم بودن و نمیشه یه شبه ازشون رها شد :(

تنها چیزی ازش میخوام درخواست کنم اینه که منو ببخشه 

نه اینکه اون ناراحتی ها را تو دلش نگه داره :(

دلم واسه دیدنش هم تنگ شده 


دلم میخواد بشینم یه دل سیر نگاهش کنم اما ...

قسمت سختش اینه که دلت برای روزهای گذشته تنگ میشه 

آرزو میکنی کاش میشد برگشت به اون روزا 


اگه من یه آرزو داشته باشم اونم اینه که هیچی را احساس نکنم ! هیچ گونه احساسی به هیچ آدمی نداشته باشم !

سخت ترین و دردناک ترین وضعیت داشتن احساساتی هستن که باید نباشن

الان تنها چیزی که حس میکنم درد هست 

و این درد از درد فیزیکی خیلی بدتره 

نباید اجازه میدادم که حسی بهش پیدا کنم 

اما خب حداقلش دیگه نمیزارم به هیشکی دیگه حسی پیدا کنم 

برای من مردن اصن سخت نیست برای منی که همه زندگی را و همه چی را ماده و فیزیک  می بینم شاید غریزه بقا توی وجودم باشه ولی ازنظر ذهنی هیچ وابستگی ایی به زندگی ندارم 

چقدر سخته ارتباط

 چقدر سخت و  نفس گیر 



 


آهنگ

مگه قشنگ تر از آهنگهای قمیشی هم داریم :))

مجموعه ای منظم از بی نظمی ها

دوماه آموزش نظامی  در پادگان 05 کرمان سپری شد 

این دوماه خیلی عجیب بود 

دوری ؛ زندگی در حداقل امکانات ؛ تلف شدن زمان ؛ نظم و بی نظمی؛

واقعا کوله باری پر از تجربه بود 

ومن انسانی متفاوت  با اول آبان هستم :)

صبور تر قوی تر و کهن تر!

واقعیتش از نظر نظامی و کار با جنگ افزار های دهه 50 میلادی حرفی نزنم بهتره !

اما در ابعاد دیگه کلی بهم اضافه شد 

یه گروهان صد نفره مقیاس کوچک شده ایی از جامعه هست و افراد با بینش ها و منش های مختلف شبانه روز کنار هم زیست میکنن و این فرصتی خیلی خوب برای کسب  تجربه های جدید و شناخت خود و دیگران بود 

مثه این میمونه که دیوار های شهر را بردارن وشیشه بزارن 

همه کنار هم بودیم 

خنده ها و اشک ها مون کنار هم 

من کلی دوست خوب پیدا کردم 

حسین ع ؛بهزاد ؛ حسین الف ؛

حمید ؛ فرزاد ؛ حسین خ  و کلی از بچه های دیگه 

کلی باهم حرف زدیم 

کلی با هم خندیدیم 

و کلی از همدیگه یاد گرفتیم 

توی بچه ها از همه خاص تر حسین ع بود 

شاید جثه کوچکی داشت اما ذهنی عجیب فعال داشت 

حیف ازهم دور شدیم 

راستی امریه ام هوانیروز تهران شده 

از فرصتی که تو تهران هستم استفاده میکنم 

تمام  تلاشم را میکنم 

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

و  گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم 




امید

هیچ وقت سعی نکنید امید یه نفر را از بین ببرید 

امید آدما همه چیشونه 

آدما با امید زنده ان 

حتی اگه اون امید واقعی نباشه 

+الان  با حس  دلتنگی دارم  این پستو مینویسم 

+ نوشتن این وبلاگ اینجا دیگه متوقف میشه تا دی ماه 

+ رویا جان کلی حرف نا گفته توی قلبم هست که نمیتونم بگم کلی ناراحتی اول از همه از خودم :(

کاش یه جور دیگه بود شرایط 

من صبرم زیاده 

با همه اینها برات آرزوی خوشبختی میکنم 


حال بهتر

باورم نمیشه یه پیام ساده ازش بتونه انقدر حالم را یهویی بهتر کنه 

+حقیقتا خیلی احساسی شدم ها!

+بعدا نوشت : با دوستم در مورد اتفاقی که بینمون افتاد و باعث ناراحتی الانمون شد سربسته صحبت کردم و به این نتیجه رسیدم فوق العاده کارم اشتباه بوده و رویا کاملا حق داره اینطوری باشه باهام :(((( وای وای یعنی من  شخصیتم اصلا این نیست که هیز باشم یا ... اما کاری که کردم خیلی له بوده !!! 

توی زندگی ایده آلت را بساز

 

یه حرف قشنگ از دوستم  این بود 

هیشکی ایده آل نیست آدما غول چراغ جادو که نیستن که منتظر باشی ایده آلت یه روز با قاطر سفید  بیاد !( اصطلاح خودش بود! )

خیلی وقتا باید ایده آلت را بسازی توی زندگی 

آدما رشد میکنن

منم همینو  حس میکنم 

دوست دارم ساخته بشم :)

واقعیتش تا حدی ارتباط  من و شخص دور هم این شکلی بود که باعث رشد و ساخته شدن من شد اما نمیدونم شاید سرعت رشدم براش کافی نبوده یا ...

هنوز من رشدم کامل نشده اما میدونم تا یه چند سال دیگه به اون پخته گی لازم میرسم 

با مادر جان در این باره حرف زدم  صحبت های خوبی بود 


میدونید هیچ چیز ارزشمندی توی این دنیا بدون زحمت و تلاش  بدست نمیاد چه برای من پسر یه دختر ارزشمند بدون سختی بدست نمیاد چه برای یه دختر یه پسر خوب بدون تلاش و زحمت بدست نمیاد


درد و دل با خودم

امروز با دوستام رفتیم بیرون اما حقیقتا خیلی دپ بودم

و هر چی  بیشتر میگذشت  بیشتر حس ناراحتی میکردم 

هی  هم از این آهنگ سنتی ها میزاشتن دیگه من له شد مودم 

من که انتظارام  را از اون شخص دور پوکوندم.  دیگه چکار کنم که از دستم بر بیاد ؟ دیگه توانم در همین حده خدایی 

الان در حد گریه کردن ناراحت ام :(((

میدونید من خیلی قوی شدم و خودم حس میکنم که چقدر صبرم زیاد شده 

 این بار را دارم تحمل میکنم 

اما خب این اشک ها خیلی طبیعی ان وقتی کسی  تو این شرایطه 

+ آجی کوچیکم الان داشت ازم سوال میپرسید انقدر حس خوبیه خواهر داشتن . بعد این خواهرم خیلی مهربونه ازم پرسید انگار ناراحتی :) من هیچی نگفتم 

+ آخرین سنگر سکوته من به آخرین سنگر پناه میبرم :)))

+ شخص دور حقیقتا سلیقه خوبی در آهنگ داره الان فولدری که روی فلش برام ریخته بود داره پلی میشه آهنگ های قشنگین

+ حیف که اونجا من دسترسی به وب ندارم نوشتن اینجا خیلی آرومم میکنه 




She is the only thing that you've done right

Oh, such strange night! 
Your feel pain but your heart is sure. You are thinking about the past, about days a long time ago. It feels like years though it is'not.
The tears just keep coming and you know what you need and you know how far away is.
You need love like every beating heart on this planet. You need to love and love back or at least appreciated.
You need to feel you are the perfect one and when you aren't you start to feel desperate and uncomfortable because there are so many hard things you should do to reach perfection. You are so unsure about yourself whether you could or not! 
But I will say you can! you definitely can. I want to remember the first time you feel about her when you wondered how lovely she is.
When you were so unsure to step forward and reveal your feelings
And it was so obvious for people around you; you couldn't hide it.
You took the chance and started a conversation, you wanted to know her. Yeah, you were so impatient. you felt so angry when flirting didn't work. She brought an innocent alibi when you asked about her number:)
But you didn't give up; you thought about her every night and finally, you were sitting next to her talking about what a relationship should look like.
and things started. You were so in a rush that you were messing things. You made her angry. I know it was your first experience and you were so unfamiliar about girls. You read stuff on the web and then try ways to figure out things but it didn't work sometimes.
There were days you were on the clouds and times you were so depressed you couldn't concentrate on work.
Now I look at them with pity, 
So this is how you are here, Now you are different you are saner but still, you are not perfect. She wants something more.
She asked for a closer and you know you could be better if you have time so you propose a simple friendship. 
You want to continue the connection so you could figure out your weakness.
It is good that you don't give up! Yeah, you are so motivated.
I know you feel unsure, you feel kind of desperate.Your love for her seems not a good thing and you are thinking not to love anymore but don't do that. Let time to make things right. I hope your friendship continue. :)
I hope bests for both of you.
She is the only thing that you've done right.


پادگان وسربازی

خب من الان سربازم دیگه :)

سربازی تا اینجاش چیز اونقدرا سختی نداشته تنها بدیش اینه که وقت تلفیه که من سعی میکنم زبان بخونم تا حداقل کمتر وقتم به فنا بره 

امیدوارم تهران بیوفتم ادامه اش را 

آموزشی تا اول دی 05 کرمان هستیم 

خیلی دوستای  خوبی هم هستن

:)

16 آدر 1397

ارتباطی که الان با رویا دارم از سمت ایشون من یه پسر خوب هستم دوستیم اما حس اونجوری بهم نداره

از سمت  من ایشون دختر خوبیه و یه حس عاطفی عمیق بهش دارم

حالا این وسط ما هنوز با هم هماهنگ نیستیم اینه که با این شرایط نمیشه وارد رابطه شد من هنوز توی رفتارم نا پخته ام ایشون یکی را میخواد که حتی چند قدم از خودش جلوتر باشه اینه که  فقط میتونیم دوست بشیم  ادامه این دوستی میتونه منجر به این بشه که هماهنگ بشیم یعنی اینکه من بشم اونی که یه قدم جلوتره وهم اینکه صمیمیت بینمون به رابطه عمیق عاطفی برسه وممکنه ایشون بعضی از کاستی های وجود منو قبول کنه. واقعا میتونه ته این دوستی این بشه که هر دو طرف مون حس قوی بهم داشته باشیم.(حتی اگه ایده آل نباشیم برای همدیگه) و یه روز ایشون هم ببینه که منو دوست داره

میتونه هم در سطح دوستی بمونه که این مدت باید هوای همدیگه را داشته باشیم این وسط خب آدما رشد میکنن چیزی که باید مواظبش باشم اینه که حسم بیش از حد یه طرفه قوی نشه که ممکنه خیلی سخت بشه جدایی !

 میدونید من هم از آره رویا انرژی و انگیزه میگیرم هم از نه اون ! اون موقع که بهم گفت بهم زنگ نزن من اصلا ناراحت نشدم اتفاقا کلی با انگیزه شدم نشستم درس  خوندم ورفتم تو جمع J آخه قبلش توی نامه نوشته بود که یاد بگیر که حتی توی تنهایی هم شاد باشی اون شادی حقیقیه J منم گفتم خب این یه فرصت خوبه J و به شدت امیدوار بودم که دلشو میتونم باز بدست بیارم فقط بعدش یه چی خیلی ناراحتم کرد این بود که گفت تو تلگرام هم بلاکم کرده L یکم بهم برخورد آخه مزاحم را بلاک میکنن نه کسی که اون کله ایران قلبش پر از محبت نسبت به طرف مقابله ! با این حال ناامید نبودم و با کلی انگیزه  پاشدم اومدم تهران ! کتاب خریدن بهونه بود برای دیدن روی ماهش اومده بودم خخخ

احساسات خوبن J خودتون را دوست داشته باشین آدمای خوب مثه رویاها را دوست داشته باشین شاید اذیت بشین که ایده آلشون نیستین اما ارزشش را داره. این وسط رشد میکنید تا اگه یه رویا دیگه توی زندگیتون دیدین برای اون ایدهآل باشی اون موقع هست که هر دوتون  به آرامش میرسین J

+ خواستم بگم خیلی ممنون که یه دوست مهربونی یه دوست دلسوزی و کمکم میکنی رو به جلو برم J آدمایی مثه شما رویا ها هستن که این دنیا را قشنگ میکنن شماها نبودین این دنیا جایی برای زنده موندن نداشت

+ هدف  من اینه که پسر استواری باشم اگه یه نفر رادوست دارم تسلیم نشم که تاحالا نشدم. تا جایی که منطقی و در توانم هست برای رسیدن بهش تلاش کنم و در عین حال بدونم که قرار نیست همیشه بهش برسی و باید بتونی بپذیری اینو. وقتی خودتو ساخته باشی  اون موقع میتونید حس متقابل داشته باشین. 

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

احتمال

الان فکر میکنم با توجه به شناختی که ازش دارم  احتمال 99 درصد چیزی نیست 

و یک درصد هم چون نمیخواسته منو ناراحت کنه چیزی نگفته !

در هر صورت خوبیشو میرسونه !!!

تا حالا در چنین موقعیتی از یار قرار نگرفته بودم :)

+ این دو پست موقتن  

وقت تو هم ارزشمنده

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

صداقت

من صداقت را به اینکه برای ناراحت نشدنم نگی بهم یه چی را ترجیح میدم 

مرسی که به فکر احساسات من هستی 

اما من دوست دارم اگه دارم تلاش میکنم حداقل بدونم که طرفم دلش جای دیگه نیست 

حالا من بد ! من داغون تو حرف زدن مثه امشب  هنگ میزنم ! بله نقاط ضعف من اینا هست 

اما خوبی هام هم ارزشمندن  مثه اینکه پسر پر تلاشیم  و پر از انگیزه و توی احساساتم صادقم  

خوبی های تو هم خیلی ارزشمندن 

مهربونیت 

اینکه مسئولیت پذیری و کلی چیزای دیگه 

خلاصه اینکه اگه یه موقعی طرف من خواست بره وارد یه رابطه دیگه بشه ترجیح میدم  بیاد به خودم مستقیم بگه 

حالا با همه اینها ممکنه فقط من یه برداشت اشتباه کرده باشم  که امیدوارم این باشه :))))

وترجیح دادم این حرفو مستقیم نزنم چون درک میکنم تنش زا هست  (خدا را شکر به این درک رسیدم !)



پسری مثله من

این پسر چقدر شبیه منه :) انگار وب خود دیگرم را میخونم 


http://life-is-strange.blogsky.com/

رشد شخصیت

حس میکنم  خیلی از جنبه های needy  ونیازمند بودن ازم فاصله گرفتن 

دیشب به رویا گفتم اگه تو این مدت پسری بهت پیشنهاد داد و  پسر خوبی بود دوست داشتی قبول کنی من اوکیم  یعنی اولش به شوخی گفتم قبول نکنی ها  اما بعدش دیدم خب  اگه دوست داره من این وسط چی میگم ؟ من از خوشحالیش خوشحالم و از ناراحتیش ناراحت تنها چیزی که هست نگران اینم که نکنه با آدمی باشه که بهش آسیب برسه !

بعد گفتش الان یه چی دیدم شوکه شدم ! گفتم چی ؟ بعدش عکس از یه صحفه از برگه های جامونده همکلاسیش نشون داد که توش یه شعر نوشته بود !

پسره میخواسته نخ بده دیگه :))

میدونید اینکه انقدر باز با موضوع برخورد میکنم یعنی اینکه شخصیتم خیلی پایدار شده

انقدر اعتماد به خودم و رویا دارم 

میدونم که حتی اگه رویا جایی دیگه خوشحال باشه منم میتونم خوشحال باشم :)

در عین حال دوست دارم که ارتباطم با رویا عمیق باشه :)

خلاصه خیلی راضیم 

اینکه بدونی در هر صورت تو زندگی خودت را داری و هم اون زندگی خودش را  داره  و حتما نباید  کنار هم باشید تا خوشحال باشی این خیلی حس خوبیه حس  مستقل بودن :)

اینه دوست خوب  بهترین تصمیم دوست شدن با رویا بود به خاطر رویا نبود  این ویژگی ها تو من ایجاد نمیشد 

واقعا ازش ممنونم  به عنوان یه دوست خوب 

In Praise of Short-Term Love

این پست الهام گرفته از اینجا هست 

https://www.youtube.com/watch?v=GRwWt-cFKNY

خیلی موقع ها ما فکر میکنیم  اگه دونفر همو دوست دارن باید تا آخر عمرشون با همدیگه بمونن  و اگه یه رابطه ایی مثلا چند هفته یا پنج سال یا زمانی بلند تر دووم بیاره و دو  نفر از هم جدا بشن اون رابطه رابطه خوبی نبوده و یکی از طرفین یا هر دو یه ایرادی داشتن 

اما واقعیتش این نیست میشه طرف مقابلت را از ته قلبت دوست داشته باشی اما دو ماه بیشتر کنارش نتونی بمونی 

میشه یه رابطه خوب هم پایانی به جز مرگ داشته باشه 

میشه بدونیم که این رابطه کوتاه مدته و قرار نیست تا آخر عمر با هم باشیم اینطوری قدر لحظات را بیشتر میدونیم 

اینطوری قدر مهربونی های طرف مقابل را بیشتر میدونیم 

خلاصه این باور به خاطر اینه که جامعه به ما القا میکنه که رابطه خوب باید باید به ازدواج   ختم بشه و ازدواج خوب ازدواجی هست که تا آخر عمر دووم داشته باشه 

ازدواج  خیلی خوبی ها داره؛ داشتن فرزندان , کنار هم بودن تو دوران کهن سالی  اما همه رابطه ها قرار نیست به ازدواج ختم بشن 

مسیرای خوب :)))


در مورد رابطه خودم با رویا از اولش من میدونستم  قراره برم سربازی و این نا معلومی توی مسیر زندگی را میدونستم 

الانی که دارم میرم ارتباطمون کم میشه اما دوست دارم بعد این دو ماه آموزشی تهران باشم و حتما ارتباطمون ادامه دار باشه  

من تو این ارتباط واقعا رشد کردم  و رویا همون تیپ دختری هست که دوست دارم اگه قراره  ازدواج کنم  باهاش باشم 

حرف از ازدواج الان واقعا زوده اما من دارم ایده ها  فکر هام را مینویسم 

برای ازدواج من خیلی چیزا باید بدست بیارم که چند سال طول میکشه و تازه نمیدونم  چقدر 

تلاش کنم واقعا میشه 

مثلا سربازی تهران باشم  و بتونم نیمه وقت هم کار کنم 

هم یه پس اندازی میشه و هم درسم را میخونم  و هم  ارتباطمون ادامه پیدا کنه و شناختمون بیشتر بشه 

از بعد سربازی باید ببینم از زندگی چی میخوام 

چیزی که تو خودم میبینم  اینه که تو درس کلی استعداد و  توانایی دارم 

اگه قراره با رویایی باشم که میخواد ایران بمونه و حس و حال ارشد خوندن و اومدن  مسیر اپلای را نداره و خودم هم دلم پیش این رویا گیر کنه به این گزینه فکر میکنم که برم دندونپزشکی و این چند سال هم کار میکنم کنار دایی 

درسته تا میاد درسم تموم بشه سی سالم میشه ! اما تو این مدت هم درامد کار شرکت خوبه و هم اینکه بعدا آینده کاری تضمین شده هستش و من آدمی هستم که دوست دارم  درسا و ماهیت شغل را :)

یه دندونپزشک که تو کار تولید تجهیزات پزشکی هم هست. من از دوران  دبیرستان  دوست داشتم که یه شرکت تولیدی داشته باشم  برای همین عاشق مکانیک بودم :)

الانم  که اومدم تهران پیش داییم یه خوبیاش این بود که از نزدیک لمس کردم کار تولیدی  چیه :) خودم هم که مسئول بخش تولیدم خخخخ

فقط بدیش اینه که ایران میمونیم  یه چند سالی !

بعد این دوران سربازی اگه   با رویایی بودم که حس و حال ادامه تحصیل داره یا اینکه با رویایی  نبودم  و خودم تنهایی بودم ! میرم ارشد و ان شالله یه سه چهار سال دیگه دانشجوی در یه کشور غربی یا شرقیم خخخخ 

من دوست دارم اون طرف هم میرم شرکت خودمو داشته باشه حالا تو زمینه پزشکی - مهندسی 

اینکه بیوتک خوندم و بعدش اومدم کامپیوتر  دستم را تو کار خیلی باز میکنه چون هم جنبه های زیستی موضوع را میدونم و هم به جزییات  فنی اش وارد میشم 

خیلی فیلد BIOMEDICAL  ENGINEERING  مهندسی زیست پزشکی را دوست دارم بعد حوزه ی گسترده ایی هست و آینده دار و  عالیه :)

خلاصه اینکه در هر دو صورت حس میکنم  مسیرای خوبی تو زندگیم هست :)

یار و یار ؛ این روز ها دیگه تکرار نمیشن

امروز توی تاکسی که میومدیم به رویا  گفتم  این روز ها دیگه تکرار نمیشن 

واقعا هم همین هست قدر لحظه ها را باید بدونیم

قدر  گرفتن دست های مهربونش 

من شاید قبلا جذب خیلی دخترا شده باشم ولی هیچکدوم  الان به نظرم اونی که باید باشن برای من نبودن به جز یه نفر که شخصیتا خیلی شبیه رویا به نظر میرسید  سها 

اینکه الان میدونم چجور دختری به وجودم آرامش میده این خودش کلی حرفه ! تو ازدواج و زندگی آینده و اینا 

رویا اولین دوست دختر من بود اما بهترین هستش 

مهم نیست که قبلا  با کلی دختر دوست نشدم مهم اینه که حتی این مدت کم با یه آدم درست دوست شدم 

خلاصه اینکه خیلی حس رضایت دارم :)

از نظر احساسی کلی رشد کردم 

از نظر عاطفی خیلی خوب بود 

امیدوارم ادامه دار باشه










امریه

امروز یکی از  دوستان دایی اومده بود شرکت که توی ارتش هستش 

گفتش بشه واسه ات امریه جور میکنم 

خدایی  بشه خیلی خوبه :))

صفر پنج !

بله آموزشی سربازی افتادم صفر پنج کرمان

برم سربازی یه دو ماهی فکر کنم نتونم بنویسم اینجا  

حالا باز تلاشم را میکنم اگه به نت دسترسی پیدا کردم بنویسم ولی بعیده واقعا  

امیدوارم خود خدمت یه جای خوب باشم وترجیحا تهران :)


صبر !

ایجاد حس توی دخترا خیلی نیاز به صبر داره 

من توی ارتباط بین خودم و رویا  این پتانسیل را میبینم که قضیه جدی بشه 

یعنی تا اینجا من خیلی کاستی ها داشتم ولی یکم دقت کنم واقعا میشه یه رابطه خوب ساخت 

رابطه خوب برای رویا به نظرم این چیزا را باید از طرف من داشته باشه 

-پسری باشم که مهربونه به رویا توجه داره و ازش حمایت میکنه یه جورحامی هم عاطفی و هم توکارا حالا جایی آدم میتونه

-از نظر فکری و رفتاری باید جلوتر باشم الان فکر کنم حتی عقب تر هم  هستم  

- خدایی اینا نباید فقط در حد حرف باشه 

-درآمد خوب نیازه فکرم اینه برنامه نویسی  را قوی بشم  سربازیم معلوم بشه یه فکر خوب بچینم 

-درس ودانشگاه کلی کار دارم برای درسا و هیچی نخوندم !

- کلی مطالعه باید بکنم واقعا نیاز دارم بیشتر بدونم 

خدایا کمکم کن :) مرسی 


نوازش رویا

امروز صبح بچه های شرکت دیر اومدن و ما تنها بودیم :))))

انقدر نوازشش کردم 

انقدر  خوب بود :)

بوسیدمش البته پیشونی و گونه 

میخواستم لب هاش را ببوسم گفتش نه منم دیگه نرفتم جلو 

خیلی  دوست داشتم  طعم لبهاش را را بدونم 

اینا که امروز بود خیلییی خوب بودا

خیلی واقعا ممنونم ازش :))

رویا خیلی مهربونه 



دو نگاه به زندگی

الان حسم جوری نیست که بتونم خوب بنویسم ولی یه مطلبی   هست باید بنویسم !

یه بار پای صحبت های آقای x بودم صحبت کشیده شد به ارتباط با خانم ها  گفتش که آره من خیلی خوبم تو این زمینه و مثلا n تا دوست دختر داشتم و یه زمانی با ده تا همزمان بودم که حتی اسماشون را قاطی میکردم ! مخ خوب میزده ولی گفتش هیچ وقت یه زن را نفهمیدم به نظرش احمق بودن دخترا ! دست بر قضا زد و آقای x  موقعیتش را از دست میده و زندگی میوفته رو سراشیبی ...  به نظرش الان نمیتونه با کسی ازدواج کنه چون کسی که هم سطحشه یا سطحش  پایین تره نمیصرفه ! کسی هم که سطحش بالاتره در دسترس نیست فعلا ! کل تفکر ایشون از بودن با یه نفر سطح اون طرفه ! 

آقای A  پسر خوبیه شاید خجالتی باشه شاید مثه آقای ایکس مخ زنی بلد نباشه ولی داستان اون جالب تره. بحث دوست دختر شد گفتش که من اهل سو  استفاده از دختر نیستم اصولا.  بعد امشب داشت از دوستش میگفت گفتش که ما پنج ساله با هم هستیم  و خیلی دختر خوب و مهربونیه.از خانواده پولداری هم هستن . بهم گفته بیا خواستگاری من بهش گفتم هیچی ندارم اون گفته به هر حال خانواده کمک میکنن. اولین رابطه اش با یه دختر بوده و قبلش با هیچ دختر دیگه ایی دوست نبوده. 

این دنیا را میبینید ؟ 

من تا چند روز  حرفای اقای ایکس توی بال و پرم زده بود! که چطور با این فکر با این همه دختر بوده ! ولی تهش چی ؟  من هیچ وقت نبوده که سمت دختری  جذب بشم وته دلم برای اون ارزش قائل نشده باشم. ته دلم دل رویا خیلی ارزشمنده ! اره خیلی اذیتش کردم ولی میدونم چه وجود ارزشمندی هستش میدونم چه قلب بزرگی داره 

من وقتی حرفای آقای آ را شنیدم فهمیدم که دنیا جور  دیگه ایی هست 

قلب من آلوده شده الان به خاطر یه کار خیلی بد 

باید قلبمو پاک کنم  تا دوباره بتونه باهام حرف بزنه 

من اعتقادات دینیم را کنار گذاشتم ولی به نظرم توبه خیلی مفهموم قشنگیه 

امیدوارم رویا منو ببخشه امیدوارم حداقل قلبش شکسته نباشه حتی اگه قسمت هم نبودیم


خدایا چقدر از خودم بدم میاد 

کاششش میمردم واقعا 

چقدر من پست و بدم :(((