فراری ام از آدما

از وقتی رفتی با همه سردم بی تو از آدما فراری ام
هر کی می بیندم میگه چه حیف شبیه عکسه یادگاری ام



این حس و حال منه الان :(
دوست ندارم حرف بزنم 
با هیشکی :(
یعنی الان با خواهرم هم حرف زدم تازه حس مزخرف تری پیدا کردم 
همه هم که تا حرف دلتو بدونن فقط مسخره ات میکنن :((
من  با حرف زدن خالی میشم 
اما الان یه حس ترس توی دلم هست 
از حرف زدن و پس زده شدن
این مکانیسم دفاعی  ذهنه 
اتفاقا خیلی  موثره 
نشنیدی میگن آخرین سنگر سکوته ؟
ممنونم ازت که اومدی اینجا 
ممنون که دیگه هم بلاک نیستم 
ممنون که همه اذیت کردنای منو تحمل  کردی 
ممنون بابت همه خوبی هات 
من شاید نتونم هیچ وقت با خودم کنار بیام 
و میدونم هیچ وقت فراموشت نمیکنم 
حتی اگه حرفی نزنم 
حتی اگه توی آخرین سنگر باشم :(
اینا شبیه خدافظی ان اما خدافظی نیست 
چیزی که واقعا حس میکنم را میگم 
منی که بچه ها توی دفترم برام نوشته بودن شجاع و مصمم 
الان دیگه دل و دماغ مبارزه ندارم 
دیگه دل و دماغ حرف زدن  را ندارم  همین 
انگاری که تو یک ساعت سالها پیر شدم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد