زندگی


از پادگان که اومدم ییرون  سوار ماشین شدم و خب از لباسام مشخص بود سربازم :)

آقا هه در مورد سربازی خودش میگفت از سختی ها و اینکه درآمد خیلی کمی داره یه سرباز 

گفتش "من همونجا فهمیدم که یا باید یه حرفه ایی را یاد بگیرم یا درس بخونم"

"همین شد که کلاس های فنی حرفه ایی میرفتم حین خدمت سه تا دوره  فنی را تموم کردم "

"بعد خدمت هم کنکور دادم و دانشگاه مهاجر قبول شدم  و بعدش تا فوق رفتم  الانم تدریس میکنم از دانشگاه میام :))"

و من حسابی حال کردم که چقدر خوب از فرصت هاش استفاده کرده 

الانم استخدام رسمی تو راه آهن بود 

وخلاصه زندگی روی روال 

این نشون میده میشه شرایط سخت باشه 

اما باز هم موفق شد 

همین امروز وقتی میخواستم دفترچه ام  را از سرگرد ق بگیرم 

ازم پرسید خب  آقای ر  بشین ببینم امروز چرا زاغه نرفتی ؟

خلاصه حرف زدیم بعدش گفت تو که این همه درست خوبه چرا انقدر سخت میگیری 

گفت تو الان جوونی اگه جای من بودی پس چیکار میکردی ؟

خلاصه حسابی بهم انگیزه داد 

گفتش برو اصن کلاس های اعتماد به نفس و ...

من از ارتباط با ادما فراری ام  

ترجیح میدم سرم توی کار خودم باشه 

حوصله  آدما را ندارم 

مخصوصا الان ...

اما اگر آدم اجتماعی ایی بودم خیلی زندگیم بهتره میشد  !!! 





شاید مسخره به نظر برسه 

با اینکه حسابی  دلم گرفت اوندفعه ایی 

اما دلم میخواد  می شد  باهاش حرف بزنم

 ولی غرورم اجازه نمیده بازم بهش پیام بدم 

انگاری منتظر پیام اونم 


 یه موقع هایی آدم ها میرسن به جایی که 

دیگه انقدر  دلشون شکسته که دیگه مهم نیست 

دیگه مهم نیست ...


نظرات 1 + ارسال نظر
خانوم حسابدار:) سه‌شنبه 25 دی 1397 ساعت 23:28

غصه نخور دیوونه
کی دیده شب بمونهه

چشم غصه نمیخورم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد