اعتراف

اقا من یه اعترافی لازمه بکنم 

خیلی قبل  توی همین وبلاگ و وبلاگ قبلیم نوشته بودم که دوست ندارم دیگه با هیچ دختری در هیچ نوع رابطه ایی باشم 

البته اگرچه هنوز هم هیچ کسی پیدا نشده که با هم حتی دوست ساده باشیم ! ولی بعضی وقتا واقعا دلم میخواد که با یه نفر حرف از جنس مخالف  بزنم

حتی اگه دوست ساده باشیم :)

این از این 

یه نکته دیگه هم  خطاب به دخترا لازم میدونم بگم 

از نظر ما اقایون دخترایی که بدون آرایش و ساده هستن خیییلییی زیباترن چرا این اصل ساده را نمیدونن دخترا 

وقتی یه پسر میخواد شما را ببوسه دوست نداره کلی موادآرایش هم کنارش میل کنه خخخ

قبول دارم بعضی مواقع رژ  یه دختر را جذاب میکنه  ولی فقط بعضی مواقع اونم  نه اینکه کل صورت را مثل عروسک نقاشی کنین:|

الان ریحانه تو کلاس ما خیلی ساده و بی آلایشه البته من عاشق اخلاقش شدم  ولی خواستم بگم این ویژگی های خوب هم  داره (در واقع داشت چون که دیگه تموم شد ...)

دیگه اینکه اگه یه دختر خوب و مهربون هست کهاحیانا به نویسنده این کلبه حقیر دلداگی داره  زودتر پاشه بیاد یه کامنت خصوصی بزاره شاید نیمه گمشده همدیگه بودیم 

+ راستی از امروز به جمع کنکوری ها پیوستم البته کنکور ارشد  

امتحانا تموم شد

توی اتوبوس یه پسر نوجوون را دیدم 
یاد نوجوونی های خودم افتادم 
انگار داشتم خودمو میدیم 
اون روزایی که با اتوبوس میرفتم صائب (دبیرستانمون)  
بعد از مدرسه پیاده بر میگشتیم خونه 
با میلاد و اقای رفیعی 
چقدر بی دغدغه بودیم اون موقع 
به نظرم من اصلا بزرگ نشدم فقط دغدغه هام زیاد شدن  من بیرونم عوض شده ولی درونم همونه 
خدایا چرا نمیشه برگشت به اون روزا ؟
پ ن : آخرین امتحان را هم دادم

موقت

سلام یه چند روزی وبلاگ نمیام ...


دست آورد های من

امروز یه نگاه به رفرنس های کنکور ارشد کامپیوتر انداختم وفهمیدم   I am really fucked up

قبلا هم میدونستم که تصمیمی که گرفتم آسون نیست 

اصن چون رشته خودمون خیلی آسونه نمیخوام بمونم! 

الان شاید بیاین فشم بدین مگه دیوانه ای ؟  ولی من اخلاقم اینطوریه به نطرم باید سختی کشید تا به جایی رسید

 شایم واقعا خودآزاری دارم نمیدونم 

بچه ها چند بار به شوخی بهم گفتن :) البته نه اینکه کارد بگیرم خودم را زخمی کنم !

مثلا اگه قراره کاری بکنم و یه راه ساده براش هست من میرم یه راه عجیب غریب وسخت را پیدامیکنم 

تو کوه رفتن من میندازم تو راهای فرعی 

خلاصه انگار مثل آدم نمیتونم زندگی کنم :)

توی این ماجرا هم به راحتی میتونم ارشد همینجا بمونم اپلای کنم و همه چی روتین

ولی این راحتی را دوست ندارم 

این سکون را نمیخوام 

ما موجیم که سکون ما عدم ماست :)

با این حال ممکنه   محمدرضا بره کنکور بده ولی قبول نشه و مثل یه پسر خوب پاشه بره سربازی :)

امیدوارم فقط اپلای و اینا را بی خیال نشه

تو سربازی هم درس بخونه و هم زبان 

یه چیز دیگه پس ذهنم اذیتم میکنه حس بیخود بودنه :(

من چهارسال درس خوندم و آخرش هیچی هست 

الان واقعا این درس ها به چ دردی میخوره ؟ 

من به چ دردی میخورم ؟

محمدرضا رفته بودی کامپیوتر حداقل اینطوری نمیشدی 

حداقل وقتی پدر بزرگوار می پرسید خب حالا اینا به چ دردی میخوره میتونستی بگی مثلا فلان سایتو میبینی من میتونم اینو بسازم :)

نه اینکه بگی آره  این آزمایش را میکنیم تا ببینیم تاثیر این ماده بر روی رشد فلان سلول چیه ! یه عالمه هم پول خرجش میشه ولی هیچ پولی ازش نمیشه درآورد !

بعد یه نگاه به دست های پدر بندازی و از خودت خجالت بکشی 

من علم را دوست دارم ولی نه این علمی که هیچی ازش واسه مردم اینجا در نمیاد 

این علما فقط به درد خوندن توی کتابها میخورن و لاغیر 

بله فلان کشور صنعتی این علم ها به دردشون میخوره 

ولی درد ماها اینا نیست :(

اینه که من بدم میاد از بیوتک 

از مقاله دادن 

از علم لاکچری 

حالا میدونم برم کامپیوتر هم تو یه مقیاس دیگه همین آش و همین کاسه است 

این درسایی که بچه های CS میخونن یکیش تو بازار به درد نمیخوره (حداقل به طورمسقیم به درد نمیخوره)

بازار یه کد زن حرفه ایی میخواد نه کسی که فلان قضیه ریاضی را بتونه اثبات کنه و بلا بلا...

تهش میدونی چی میگم ؟کاش دانشگاه نیومده بودم 

کاش چندسال برای خودم کار میکردم بعدش میومدم 

میدونم که خیلی جاهای دیگه دنیا هم همینطوره ولی یه جاهایی اوضاع بهتره 

مدل آلمان را مثلا دوست دارم 

شعار بهترین دانشگاه آلمان دانشگاه کارآفرینه 

کاش میشد برم جرمنی تو اون سیستم باشم 

+ یهو یه روز دیدین واقعا محمدرضا پاشد رفت جرمنی کامپیوتر بخونه واقعا ازش بعید نیست 

+ تو بازار کار قوی شدن خودش خیلی سخته مخصوصا اگه بخوای مقدار خوبی پول دربیاری کسی راه حل مناسبی نمیشناسه ؟

من تو شرکت دکتر ز بودم اونجا علم بیوتکشون به درد میخورد ولی خیلی گیج بودم خیلی داغون بودم نتونستم موفق باشم 

شاید واقعا من بی عرضه ام شاید 

این چند ماه تویه شرکت کامپیوتری تم طراحی کردم  کارم عالی نبود ولی گیج نبودم حداقل ...

با این حال بازم حس بیخود بودن دارم :(  شاید واقعا بیخودم :((




 


آخخخخ

امروز انقد خوابیدم که نگو

نمیدونم چون خیلی خوابیدم حالم خوب نیست یا چون حالم خوب نبود انقدر خوابیدم :(

خلاصه روز داغونی داشتم 

هی هم وسطش پا میشدم یه نگاه به گوشی میکردم دوباره میکپیدم :((

همش هم خواب های داغون دیدم 

 توی خواب مثلا رفتم گزارش تحویل دادم  بعد بیدار شدم حس میکردم واقعا تحویل دادم که یادم افتاد خواب دیدم :| آخه قرار بود امروز تحویل بدم 

بقیه خواب هام کابوس های دنبال داری بودن که توش عاجز بودم 

الانم حالم خیلی خوب نیست فط بشینم یکم خر بزنم امتحان داریم :(



بی پرده بودن

راستش من وبلاگ‌ بعضیا رفتم و از صراحت اونا تو‌ نوشتن خوشم‌ اومد مثلا مریم 

من چندروز پیش میخواستم  اینجا را به خاطر یه بچه ها تخته کنم 

چون فکر میکردم راحت نیستم دیگه تو‌ نوشتن !

لکن سرنوشت این بود که وبلاگ این دوست را بیابیم و بفهمیم که  ای بابا این طرف خودش اهل دل هست 

اینه که تصمیم گرفتم از ادبیات پسرونه ام با خیال راحت استفاده کنم از دوستان عذر خواهی میکنم اگه بی ادبی باشه ... 


من تحمل تنهایی را ندارم

دیروز محسن  باز رفت خونه و من دیشب تنها بودم 

خوابم نمی برد رفتم اتاق پوریا و اینا که روبه روون هستن 

گفتم اگه میشه اینجا بخوابم ! حالا حسابشو بکن ساعت سه بود و چراغاشون خاموش بود ولی پوریا پای لب تاپ بود ...

هیچی تا ساعت 6 اونجا خوابیدم بعد پاشدم اومدم اتاق خودمون 

نمیدونم تحملم نسبت به تنهایی کم شده چرا !؟   قبلنا انقدر سوسول نبودم به خدا 

البته امروز آقا بهزاد اومدن خوابگاه ومن اکنون تنها نیستم  :))

با اینکه اتاق ساکته و سرشون توی لب تاپه ولی  همین که یه نفر باشه خودش کلی حس مثبت داره ...

+ دیروز میلاد ( دوست صمیمی اصفهانم ) توتلگرام با علی م بحثش شد کل گروه را زد ترکوند ! ( ادمین هستش )

یهش میگم اخه این چ کاریه میکنی  :| 

روش خیلی  فشار هست طفلک :|

درگیر یه رابطه عشقولانه هست کار و درس و ... هم هست 

دفعه قبلی که دیدمش کلی لاغر شده بود 

+ امروز آدرس یکی از بچه هاییی قدیمی وبلاگی  را فهمیدم حیف که نمیتونم اینجا لینکش کنم :)) دل بعضیام بسوزه خخخخ

+ بسی در خوندن درس های  مزخرف  و غیر مزخرف دانشگاه گشاد شده ام :| وای  ا ام سو گشاد ؟


محسن و تلاوت هاش

من یه هم اتاقی دارم که هم رشته ایی و هم وورودی هستیم و سال اول با هم هم اتاقی بودیم و توی همه این سالها هم یا اتاقهامون تو یه ساختمون بوده یا هم اتاقی بودیم ...

این محسن یه پسر مدهبی در حد حفظ چندین جز از قرآن  هست در عین حال شخصیت شوخ و پر از مسخره بازی  داره اصلا حوصلت باهاش سر نمیره...

این ترم من باهاش هم اتاق بودم و تو این مدت سه ماهه از بس بهم خوش گذشت ده کیلو وزن زیاد کردم 

محسن خیلی به تلاوت و آهنگ های قدیمی علاقه داره و بعضی شبا بلند ! میزاره !

البته منم جبران میکنم و تلاوت های خوبی ازSia  و  آندره برگ و ..براش میزارم 

خلاصه یه رقابت تلاوتی بین ما هست...

دیروز صبح از خواب بلند شده همینجوری که روتحت خوابیده بود شروع کرد تلاوت زنده اجرا کنه 

البته  منم تلاوت فاخر I Really Like You را از Carly Rae Jepsen گذاشتم که جبران بشه 

پ ن : محسن را خیلی دوست دارم یکی از بهترین دوستای دوران دانشگاه بود انقدر ما با هم ماجرا های خنده دار داریم :)

خاطرات شیرینی از ترم یک 

خدایا چرا نمیشه اون روزا دوباره تکرار بشه؟

 


دل خسته

دلم گرفته و خیلی حرفاهست که کاش یه نفر بود بهش می گفتم...

ولی دیگه اینجا هم نمیشه بگم این حرفا را 

یکی از بچه ها اینجا را پیدا کرده ( ماجرا اغتشاش های کوی هم از شیرین کاری هاشه)

و من دیگه نمی تونم حرف دلم را بزنم ...

شاید اصن نوشتن حرف دلم تو  فضای مجازی اشتباه باشه 

شاید یه فولدر ساختم روهارد کامپیوتر و همونجا نوشتم ...

همین ...

اینجا میام  بازم ولی نوع پست هایی که دیگه اینجا مینویسم عمومی ترن .

دلتنگی برای ریحانه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آخرین کلاس

امروز آخرین کلاس درسی را به عنوان دانشجوی لیسانس بیوتک رفتم 

برای من این پنج سال خیلی مزخرف بود 

چقدر بد گذشت 

همین.

پ ن : ریحانه آخرین دختری بود  که تو بیوتک روش کراش داشتم. امروز فقط دوبار سرم را برگردوندم نگاهش کردم.امیدوارم دیگه هیچ وقت روی هیچ دختری کراش پیدا نکنم !

یه جوکی بود میگفت که دل دخترا عین قبرستونه هر کی بره توش بر نمیگرده ولی دل پسرا عین هتله معلوم نیست کی میره کی میاد 



الان دقیقا قضیه چیه ؟


https://www.dropbox.com/s/4za91ejy2xm7m1n/Capture.PNG?dl=0

کامنت گذاشتن که :

دانشجوی گرامی، 
با توجه به حضور شما در تظاهرات آشوبگرانه ی دیشب در کوی دانشگاه تهران، تمام فعالیت های مجازی شما زیر نظر است. لطفا مراقب سخنان و رفتار خود باشید.



مملکته داریم ؟

دانشجوی گرامی، 
با توجه به حضور شما در تظاهرات آشوبگرانه ی دیشب در کوی دانشگاه تهران، تمام فعالیت های مجازی شما زیر نظر است. لطفا مراقب سخنان و رفتار خود باشید


Wabi sabi

دیشب یه ویدیو جالب دیدم در مورد یه فلسفه ژاپنی به اسم wabi sabi.

این فلسفه میگه زیبایی در بی نقص بودن نیست  بلکه زیبایی در کمبود ها و‌کاستی هاست...

میدونم قبولش یکم سخته ولی وقتی به اطرافمون نگاه کنیم وجود این فلسفه را می بینیم.

مثلا هیچ درختی کاملا  متقارن  نیست ! هر درختی یه خراش هایی داره یه خمی  یه شکستگی ایی 

هر کدوم یه کاستی ایی دارند.

و همینا هست که اونا را زیبا میکنه 

مثلا این درختا




هیچ کدوم بی نقص نیستن زیبایی حقیقی اینه .


برای من قبول این فلسفه هنوز سخته. من یه کمالگرای افراطی ام. برام بی نقص بودن زندگی بیش از حد مهمه. خیلی از شکست ها هم توی زندگیم تا حالا به همین علت بوده.

کمالگرایی برای زندگی بهتر لازمه. توی ذات ما کمالگرایی هست ولی  کمالگرایی مفرط زندگی را سخت و غیر ممکن میکنه. تو کتاب های روانشناسی هم به عنوان عامل اهمال کاری (procrastination ) معرفی شده ! به نظر متناقض میاد ولی درسته. کمالگرایی افراطی باعث میشه هیچ کاریی را نخواهیم شروع کنیم چون میترسیم که به خوبی نتونیم تمومش کنیم یا خیلی کارا را نیمه کاره رها کنیم چون به نتیجه دلخواهمون نرسیم. این طوری هیچ وقت از زندگی راضی نخواهیم بود.

من اینو تو زندگیم دارم لمس میکنم.

مثلا من چند روز پیش قرار بود یه تم تحویل بدم 

ولی چون نمیشد دقیقا اون چیزی که مورد انتظاره ازش در بیاد نمیرفتم سراغش که تمومش کنم و هییی روز ها میگذشت و من هیچ کاری نمیکردم.

تا اینکه دیگه انقدر تحت فشار بودم و  به خودم گفتم اصلا مهم نیست خوب دربیاد فقط انجام بشه و اون موقع بود که تو نصف روز کار را تموم کردم و تحویل دادم.

شاید تنها دلیل اهمال کاری کمالگرایی نباشه ولی یکی از دلایل اصلی هست.


اهان یه هنر ژاپنی به اسم kin tsugi هم الهام گرفته از همین اصله . 

کین سوگی در اصل هنر ترمیم چینی های شکسته هست. ظرف چینی که با این هنر ترمیم میشه دیگه یه ظرف معمولی نیست و از ظرف اول هم ممکنه زیبا تر باشه.

داستانش هم جالبه. یکی از فرماندهان نظامی ژاپن یه ظرف چینی داشته که خیلی بهش علاقه مند بوده ولی این ظرف میشکنه. اون  تصمیم میگره که برای ترمیم ظرف اون را به چین بفرسته. وقتی ظرف بر میگرده میبینه که با بست های زشت آهنی تکه های ظرف بهم وصل شدن. اون از اینکه ظرف این طوری ترمیم شده اصلا خوشش نمیاد و از هنرمندان دربار میخواد که یه راه بهتر برای ترمیم ظرف پیدا کنن. هنرمندا در نهایت تکه های ظرف را با خمیری از موم و طلا بهم میچسبونن. اونا تلاش نمیکنن که ترک ها را مخفی کنن بلکه با گذاشتن خمیر طلا  هر شکستگی را   ارزشمند میدونن و اون ترک را جزئی از یه طرح زیبا میکنن. 


https://youtu.be/lT55_u8URU0




حس بیخود بودن

عمیقا حس میکنم آدم بیخود و به درد نخوریم !