دوماه آموزش نظامی در پادگان 05 کرمان سپری شد
این دوماه خیلی عجیب بود
دوری ؛ زندگی در حداقل امکانات ؛ تلف شدن زمان ؛ نظم و بی نظمی؛
واقعا کوله باری پر از تجربه بود
ومن انسانی متفاوت با اول آبان هستم :)
صبور تر قوی تر و کهن تر!
واقعیتش از نظر نظامی و کار با جنگ افزار های دهه 50 میلادی حرفی نزنم بهتره !
اما در ابعاد دیگه کلی بهم اضافه شد
یه گروهان صد نفره مقیاس کوچک شده ایی از جامعه هست و افراد با بینش ها و منش های مختلف شبانه روز کنار هم زیست میکنن و این فرصتی خیلی خوب برای کسب تجربه های جدید و شناخت خود و دیگران بود
مثه این میمونه که دیوار های شهر را بردارن وشیشه بزارن
همه کنار هم بودیم
خنده ها و اشک ها مون کنار هم
من کلی دوست خوب پیدا کردم
حسین ع ؛بهزاد ؛ حسین الف ؛
حمید ؛ فرزاد ؛ حسین خ و کلی از بچه های دیگه
کلی باهم حرف زدیم
کلی با هم خندیدیم
و کلی از همدیگه یاد گرفتیم
توی بچه ها از همه خاص تر حسین ع بود
شاید جثه کوچکی داشت اما ذهنی عجیب فعال داشت
حیف ازهم دور شدیم
راستی امریه ام هوانیروز تهران شده
از فرصتی که تو تهران هستم استفاده میکنم
تمام تلاشم را میکنم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم