-
روزای سخت سربازی
یکشنبه 10 شهریور 1398 19:58
امروز به خاطر اینکه توی مسجد نشستم درس خوندم وقتی مراسم بود چقدر حرف شنیدم و چقدر حالم گرفته شد. جی جی شای حرف خاصی نزد ولی خدایی خیلی اذیتم :( تازه اینا و موارد قبلی گیر دادن به درس خوندنم توی پادگان حسابی روحیه امو داغون کرده. وارد فاز منفی داغونم شدم فاز منفی ایی که همش به خودم سخت میگیرم + حقیقتا دلم میخواد بمیرم...
-
:(
یکشنبه 10 شهریور 1398 19:54
اومدم کتابخونه و یه نیم ساعتی درس خوندم یکم درسهایی 1100 را دارم مرور میکنم . نگرانی من از الان که سرباز هستم نیست ؛ نگرانی من برای موقعی هست که سربازیم تموم میشه. چه مهارت هایی کسب کرده ام ؟ برای وورود به بازار کار آماده ام ؟ یعنی خود سربازی الان مهم نیست بلکه تنها چیزی مهمه اینه که از این فرصت باید برای باد گرفتن...
-
مرداد
پنجشنبه 3 مرداد 1398 13:35
+چند روز پیش که از پایگاه برمیگشتم سر چهارراه تصادف کردم بی احتیاطی از خودم بود و شانس اوردم که پام نشکست اما داغون شد موتورم هم داغون شد الان پام یکم بهتر شده اما هنوز نمیتونم خوب راه برم کاش مجبور نبودم با موتور برم پایگاه +این چند روز که حالم اونقدرا جالب نیست مخصوصا امروز که باز حس دلتنگی میکنم :( اما خب چاره چیه...
-
جمعه
جمعه 28 تیر 1398 10:09
این چند وقت وب نمی نوشتم از موقعی که وبلاگ قبلیم را از کار انداختم دیگه نمی تونستم بنویسم این چند وقت اتفاق خاصی رخ نداد خدمت روزمرگی شده +احساس تنهایی میکنم :(
-
بی حوصله
جمعه 21 تیر 1398 21:15
این چند روز خیلی بی حوصله ام و نمیدونم چرا نمیدونم چی شده که نمیتونم :( هییییییی
-
دلم گرفته :(
شنبه 8 تیر 1398 22:38
-
دلم پرواز میخواد
شنبه 8 تیر 1398 17:38
همه کارهام روی همدیگه جمع شده متاسفانه از مسیر اصلیم خارج شدم و روز هام بی هدف شدن دوباره باید برگردم به مسیر امروز +یه تحقیق دارم یه ارائه باید آماده کنم و اینکه باید برم به دایی سر بزنم موندم چجوری اینا را جمع کنم
-
For the record :)
پنجشنبه 6 تیر 1398 16:13
-
the archive
چهارشنبه 29 اسفند 1397 17:31
-
و تلخی بی پایان
یکشنبه 30 دی 1397 09:18
این جا دیگه به آخرش رسید اما من نمی شه که ننویسم کسی آدرس خواست کامنت کنه پایین براش بفرستم به ایمیلی یا وبلاگش
-
نا امید خسته
جمعه 28 دی 1397 20:40
بعدازظهری خانواده میخواستن برن بیرون من که اصن حوصله نداشتم دیگه به اصرار رفتم همش توی پارک قدم زدم و به شرایط فکرکردم خب من خیلی جاها مقصرم وقتی اومدم خونه همه پیامهای تلگرام را پاک کرده بود این یعنی یا خیلی ناراحته یا میخواد فراموش کنه
-
جملات خوب کتاب
جمعه 28 دی 1397 18:23
But when I tried to get my views published, most of my colleagues did not agree at all. First they said that emotion was something that adults should control. Indeed, that too much emotion was the basic problem in most marriages. It should be overcome, not listened to or indulged. But most important, they argued,...
-
کتاب
جمعه 28 دی 1397 18:20
دارم کتاب hold me tight مرا در آغوش بگیر را میخونم نمیدونم فارسی اش هست یا نه من که دارم زبان انگلیسی اش را میخونم حال میکنم با این کتاب های روانشناسی این کتاب در مورد روانشناسی رابطه ها هست من تجربه زیادی ندارم اونقدرا ها هم اجتماعی نیستم اما علم میتونه خیلی جبران کنه اون روز توی بازی مافیا من با دقت به زبان بدن بچه...
-
منِ نو
جمعه 28 دی 1397 10:15
1- دوست داشتن همه آدما با اینکه از آدما فراری خواهم بود اما همه را دوست خواهم داشت همه انسان ها با خوبی ها و بدی هاشون :) 2-قبلا قرار بود جوری باشم که همیشه انتظار اینو داشته باشم که آدما تنهام بزارن قرار بود همیشه آماده باشم (عین یگان آماده سربازا خخخ ) اتفاق دیشب بهم نشون داد تو این مدت دقیقا جهت عکس پیش رفتم این...
-
فراری ام از آدما
جمعه 28 دی 1397 00:29
از وقتی رفتی با همه سردم بی تو از آدما فراری ام هر کی می بیندم میگه چه حیف شبیه عکسه یادگاری ام این حس و حال منه الان :( دوست ندارم حرف بزنم با هیشکی :( یعنی الان با خواهرم هم حرف زدم تازه حس مزخرف تری پیدا کردم همه هم که تا حرف دلتو بدونن فقط مسخره ات میکنن :(( من با حرف زدن خالی میشم اما الان یه حس ترس توی دلم هست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 دی 1397 19:39
نمیدونم این رنج از احساسات چطور اتفاق میوفته ... قلب آدم که میشکنه نفسها تند میشن قفسه سینه سنگین میشه و واقعا حس درد داره عین درد فیزیکی ! من فقط مشتم را گرفته بودم که آروم بمونم :( این چند وقت کلا از نظر فیزیکی هم ضعیف شدم ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 دی 1397 15:38
دیشب خواب دیدم که منو ول کرده رفته سرش داد زدم : دروغگو !!! و راهمو گرفتم رفتم :( خواب بدی بود :(
-
زندگی
سهشنبه 25 دی 1397 16:49
از پادگان که اومدم ییرون سوار ماشین شدم و خب از لباسام مشخص بود سربازم :) آقا هه در مورد سربازی خودش میگفت از سختی ها و اینکه درآمد خیلی کمی داره یه سرباز گفتش "من همونجا فهمیدم که یا باید یه حرفه ایی را یاد بگیرم یا درس بخونم" "همین شد که کلاس های فنی حرفه ایی میرفتم حین خدمت سه تا دوره فنی را تموم...
-
نیاز به حرف زدن
یکشنبه 23 دی 1397 18:25
من آدم برونگرایی هستم اما ارتباط برقرار کردن با بقیه خیلی برام سخته
-
منِ وابسته شده :))
پنجشنبه 20 دی 1397 20:34
حرف زدن باهاش حتی با این دوری همون قدر حس خوب بهم میده که توی شرکت می دیدمش درسته من خیلییی ارتباط مستقیم را بیشتر دوست دارم اما خب بودن همین چیزای کوچیک دوباره معنا را به زندگی بر میگردونه و منو از نگرانی در میاره ومن الان میتونم برم درس بخونم با قلبی پر از حسهای خوب :) خدایی توی انتخابم اشتباه نکردم :))
-
نگرانی
پنجشنبه 20 دی 1397 19:44
-
بازگشت به اصفهان
چهارشنبه 12 دی 1397 18:41
از هوانیروز تهران تقسیم شدیم برای شهر های دیگه من دوست داشتم همون تهران بمونم هم به خاطر کار و هم به خاطرارتباط های بیشتر توی تهران و آدمای متفاوتی که هر روز میدیدم و اینکه میتونستم رویا را ببینم ازم پرسید بچه ی کجایی
-
من بی تو اصلا نیستم
شنبه 8 دی 1397 18:20
امشب به سمت تهران راه میوفتم خب این مرخصی ده روزه خیلی خوب نبود هم اینکه خیلی درس نخوندم هم اینکه ارتباط خوبی نداشتم امروز ص زنگ زد یک ساعت با این دوست هم خدمتی حرف زدم متاسفانه بد قولی هم بهش کردم اصلا خوش نگذشت :( نمیدونم چرا :( کاش میشد یه سری چیزا را از ذهنم بیرون میکردم عنوان آهنگی از چاووشی هست
-
راه اشتباهی
جمعه 7 دی 1397 12:37
الان روزای سختی ان و حس مزخرفی نسبت به خودم دارم جدا شدن یا تنهایی انقدرا سخت نیست اما کارای اشتباهی که توی ارتباطم انجام دادم همش توی ذهنم هست :( خدایی حس خیلی بدیه کاش میشد برگشت به چند ماه قبل و بهتر بود مشکلات من خیلی پایه ایی ترن سالها کلی چیزای بد همراهم بودن و نمیشه یه شبه ازشون رها شد :( تنها چیزی ازش میخوام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 دی 1397 23:30
قسمت سختش اینه که دلت برای روزهای گذشته تنگ میشه آرزو میکنی کاش میشد برگشت به اون روزا
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 دی 1397 10:53
اگه من یه آرزو داشته باشم اونم اینه که هیچی را احساس نکنم ! هیچ گونه احساسی به هیچ آدمی نداشته باشم ! سخت ترین و دردناک ترین وضعیت داشتن احساساتی هستن که باید نباشن الان تنها چیزی که حس میکنم درد هست و این درد از درد فیزیکی خیلی بدتره نباید اجازه میدادم که حسی بهش پیدا کنم اما خب حداقلش دیگه نمیزارم به هیشکی دیگه حسی...
-
آهنگ
سهشنبه 4 دی 1397 15:24
مگه قشنگ تر از آهنگهای قمیشی هم داریم :))
-
مجموعه ای منظم از بی نظمی ها
جمعه 30 آذر 1397 18:57
دوماه آموزش نظامی در پادگان 05 کرمان سپری شد این دوماه خیلی عجیب بود دوری ؛ زندگی در حداقل امکانات ؛ تلف شدن زمان ؛ نظم و بی نظمی؛ واقعا کوله باری پر از تجربه بود ومن انسانی متفاوت با اول آبان هستم :) صبور تر قوی تر و کهن تر! واقعیتش از نظر نظامی و کار با جنگ افزار های دهه 50 میلادی حرفی نزنم بهتره ! اما در ابعاد دیگه...
-
امید
جمعه 18 آبان 1397 11:30
هیچ وقت سعی نکنید امید یه نفر را از بین ببرید امید آدما همه چیشونه آدما با امید زنده ان حتی اگه اون امید واقعی نباشه +الان با حس دلتنگی دارم این پستو مینویسم + نوشتن این وبلاگ اینجا دیگه متوقف میشه تا دی ماه + رویا جان کلی حرف نا گفته توی قلبم هست که نمیتونم بگم کلی ناراحتی اول از همه از خودم :( کاش یه جور دیگه بود...
-
حال بهتر
پنجشنبه 17 آبان 1397 20:28
باورم نمیشه یه پیام ساده ازش بتونه انقدر حالم را یهویی بهتر کنه +حقیقتا خیلی احساسی شدم ها! +بعدا نوشت : با دوستم در مورد اتفاقی که بینمون افتاد و باعث ناراحتی الانمون شد سربسته صحبت کردم و به این نتیجه رسیدم فوق العاده کارم اشتباه بوده و رویا کاملا حق داره اینطوری باشه باهام :(((( وای وای یعنی من شخصیتم اصلا این نیست...