دیشب خواب عشقمو دیدم .
میدنین وند وقا بود ندیده بودم ؟
خواب دیدم که از خواب پاشدم دیدم عشقم هنوز خوابه منم پتویی را زیرش خوابیده بودم را انداختم روی عشقم که عشقم بیدار شد با هم حرفی نزدیم و اونم رفت...
دکتر م هم بود اونجا ! تو خواب من چی کار میکرد ؟
بعدش اینجوری بود که منو و عشقم با هم قهر بودیم که حرف نزدیم :(
بعدش انگار رفتیم کوه و دیگه چیز خاصی یادم نمیاد
بعدش هم خوابم از این +۱۸ هاع شد نه با عشقم :(
من جرائتم نشد تو خواب به عشقم بگم دوستش دارم
پ ن : خیلی دلم هوای عشق کرده امروز واقعا خیلی وقت بود احساسی نشده بودم. حتی از عشق هم بدم میومد :(
حالا جدا هیشکی منو دوست نداره هاع
چند روز دیش تو اینستا واسه عشق (م) نوشته ی قبلیم در موردش را فرستا تنها جوابش این بود «عجب »
پ ن ۲ : دلم برای بابا و مامان خیلی تنگ شده. بابا از کربلا اومده . من خیلی سخت میتونم با بابا ارتباط بگیرم حتی تلفنی . تو کل این یک ماه فقط یه بار با بابا حرف زدم اونم یه دقیقه هم نشد
برم خونه هم نمیدونم چی بگم ...
پ ن ۳: الان که فکرشو میکنم چقدر دل تنگ شدم برای خیلی چیزا