چند شب پیش خواب میم را دیدم
خواب دیدم با تلفن با هم حرف میزنیم انقدر صداش پر نشاط بود ! حالا نمیدونم تو واقعیت اینطوریه یا فقط یه خواب بود
نمیدونم یهو چرا تصمیم گرفت دیگه تموم کنیم قبول دارم برای من بار ذهنی بالایی بود ولی حرفای اون شبم بدون منظور بود من اصن قصد رابطه عاطفی یا ازدواج باهاش نداشتم ! بنده خدا انگار شوکه شد :/
ولی خب دیگه تموم شد عوضش دیگه ذهنم مشغول نیست البته فکر کنم اونم کلا منو فراموش کرده !!!
جمله آخرش جالب بود
نوشته بود خیلی ممنون که انقدر با شعور و منطقی هستی ! تا حالا چنین چیزی کسی بهم نگفته بود ! والا من همش به نظرم بی شعور و غیر منطقیم !
یه چیزی که هست من اگه بخوام میتونم تموم این حس ها و نیاز هام را سرکوب کنم راهش این سرتالین هاست ولی عوارض خواب آلودگی و ایناش اذیت میکنن برای همین نمیخورم منم کبدم بعد اون ماجرا ضعیف شده تا یه قرص بخورم تا سه روز اثرش هست :(((
+ میم اینجا را هنوز میخونی ؟
اگه نتونی کنترل احساساتتو تو دستت بگیری دیگه چجوری میتونی فک کنی بزرگ شدی و داری زندگی میکنی؟
خخخخ والا مگه بزرگ شدن الکیه :)))
خوبی بردیا از این ورا :))
پست ناراحت کننده ایه
خوبی الان