چقدر خنگ بودم !

از سن ۱۷ سالگی تا همین اواخر ازدواج برای من خیلی مهم بود خیلی تو فکرش بودم. برای اینکه زودتر ازدواج کنم  دوباره کنکور دادم که برم یه رشته دیگه

البته  اخرش نرفتم  ولی خب همین که انقدر خنگ شدم که به درس  و دانشگاهم  لطمه بزنم خیلی بودا 

 ازدواج تنها دلیل اون حرکتم نبود ولی بخش عمده ایی از تصمیمم متاثر از این مسئله بود

بار ها خودم را جلوی دخترا با ابراز علاقه ضایع کردم ولی در همه موارد جواب منفی شنیدم :)

تو چهار سال اخیر تنهایی خیلی اذیتم کرد مخصوصا اینکه خوابگاهی بودم و دوست های کمی هم داشتم :) 

ولی الان دیگه برای ازدواج هیچ عجله ایی ندارم. اصن دوست دارم سی و هفت سالگی ازدواج کنم. 

دیگه احساس تنهایی نمیکنم. امروز بعد از مدت ها حداقل دیگه از خودم بدم نمیاد.

اوضاع درس و زندگیم بهم ریخته است از دوستام و هم کلاسیام عقبم ولی از اینجای زندگی  پیشرفت میکنم. دیگه درجا زدن بسه.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد